گرم عنایت او در بروی بگشاید


هزار دولتم از غیب روی بنماید

نظر به گلشن روحانیون نیندازم


سرم به پایهٔ کروبیان فرو ناید

وگر به حال پریشان ما کند نظری


ز روی لطف بر احوال ما ببخشاید

به پیش خاطرم ار کاینات عرضه کنند


ز کبر دامن همت بدان نیالاید

توان در آینهٔ آن جمال جان دیدن


گرش به صیقل توفیق زنگ بزداید

ورم ز پیش براند به جور حکم اوراست


پسند دوست بود هرچه دوست فرماید

عبید را کرمش تا نوازشی نکند


دلش ز غم نرهد خاطرش نیاساید